مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا به زخم عاشقان مرحم
دل مرا یک دم ز غم رها کن
من ای خدا به پای این پیمان
اگر ندادم جان مرا فنا کن
رمیده جان و دل شکسته
منم به پای تو نشسته
منم به ماتم جدایی
نشسته نا امید خسته
شکسته ای دل مرا
به من بگو چرا چرا
به سنگ غمها
ز دام حسرت کجا گریزم
که همچو مرغی
شکسته بالم
نمی توانم سخن نگویم
اگر بپرسد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینه ها
شکسته قامت مرا
مگر چه کرده ام خدایا
شکسته سر شکسته پا
ز یاد آشنا جدا
کنون کجا روم خدایا
بیا به زخم عاشقان مرحم
دل مرا یک دم ز عم رها کن